مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط Negin در تاریخ 1393/05/21 و 17:17 دقیقه ارسال شده است | |||
وای کوشا این مطلبارو از کجا میاری واقعا خیلی قشنگن ... اجازه هست یکی از این مطالبو بزارم تو پروفایلم ؟؟؟؟؟ اگه زحمتی نیست تو وبلاگم جواب بده پاسخ : فدات نظر لطفته نگین جان...همه رو بردار اصلا D: |
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
قالب وبلاگ چطور است؟
پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
کدهای اختصاصی
خــبر هــای داغ(وبلاگ)
2:با عضویت خود در این وبلاگ مارا خوشحال کنید
3:ما را به دوستان خود برای پیشرفت این وبلاگ معرفی کنید
4:کم و کسری و یا هر چیزی که خواستید بگید ما قرار میدیم
5:از قالب ناراضی بودید اعلام کنید تا قالب را عوض کنیم
6:مشکلی بود در نظرات اعلام کنید
به امید پیشرفت
زبان های دیگر سایت